آیا سایر افراد نسبت به معتادان انسانترند یا ارزشمندترند؟
بیشتر از ۳۰ معتاد در یک مرکز جان باختهاند اما آیا واکنش به فوت آنها مانند واکنشی است که نسبت به جانباختن گروهی دیگر دیده میشود؟ بیش از 30 معتاد جان باختهاند اما هیچکس برایشان تره هم خرد نمیکند. شاید حتی برخی از خانوادههایشان هم خوشحال شده باشند!!!.
همه ما ممکن است در اطرافمان با یک فاصله، افرادی درگیر اعتیاد داشته باشیم اما آیا برای آنها همانند عزیزمان، مانند فرزندان ارزش قائلیم؟ پاسخ خیر است.
معتادان در جامعه ما شهروند درجه یک نیستند، حتی شهروند درجه دو و سه هم به شمار نمیروند اما زمانیکه همین شهروندهای درجه چند به موفقیتی دست پیدا میکنند همه جا آنها را به نمایش میگذارند. دلیل آن هم واضح است. در سالهای گذشته آنقدر تصویر سیاه و منزجر کنندهای از معتادان به نمایش گذاشته شده آنقدر از معتادان سریال و فیلم و ... ساخته شده که در نهایت وقتی هم در حادثهای جانشان را از دست میدهند، مردم دلشان هم نسوزد یا تمام همدردیشان همین مقدار است که بگویند به هر حال شاید اینطور برایشان بهتر بوده است.
همیشه در جامعه ما، معتادان را به عنوان افراد بدبخت و بیچاره معرفی کردهاند که زندهبودنشان هیچ ارزشی ندارد. اما برای اصلاح این شرایط باید فرهنگ جامعه هدف قرار گرفته شود. جامعه باید تکلیفش را با این موضوع روشن کند. مسئولان هم همینطور. آنها باید بگویند که بالاخره میخواهند با این معتادان چه کنند؟
معتاد در کشور ما مثل نفت سیاه است. بدبوست اما سودهای زیادی از او میبرند. هم در حوزه مواد مخدر، هم درمانگر و کمپدار و .... از وجود معتاد سود مالی میبرند. معتادان برای آنها مثل چاه نفت هستند و شبکه قاچاق مواد مخدر، تولیدکنندگان و فروشندهها و ... همه از آن منفعت دارند. حتی زمانی که در آتش میسوزند هم به نفع عدهای تمام میشود تا پول بیشتری بگیرند و امکاناتی هم ندهند.
من 21 سال در این حوزه فعالیت کردم و خودم هم 10 سال معتاد به مواد مخدر بودم، این را به خوبی میدانم که چه اتفاقی در این کمپها میافتد. میدانم که چه سودهای مالی در میان است. هرچند، شاید هم درست نباشد به عنوان کسی که خودش مسيوایت سازمان مردم نهاد شناخته شدهای را عهدهدار است حرف از این موضوعات بزند و شاید از نظر دیگران به عنوان خودزنی برداشت شود. اما مساله این است که باید به معتاد به عنوان یک انسان نگاه شود.
برخی از این معتادان آنقدر از خانواده دور شدهاند که خانواده تصور میکند آنها جان باختهاند. اما زمانیکه آن معتاد بازتوانی میشود و به جامعه برميگردد حتی خانوادهاش هم نمیتوانند او را بشناسند. این معتادان آرزو دارند، آنها روح دارند و دنبال کار هستند اما این جنبه از زندگی معتادان دیده نمیشود و قدمی برای بهبود کیفیت زندگیشان برداشته نمیشود.
هیچوقت به این موضوع توجه نشده که اگر یک معتاد به هر دلیلی ترک نکند، چطور باید زندگی کند؟ در 20 سال گذشته که در زمینه مبارزه با مواد مخدر کار انجام شده، چه برنامهای برای این فرد در نظر گرفته شده؟ تنها به این موضوع فکر میشود که معتاد به نظر و دستور ما پاک شده و بهبود یابد. در حالیکه آمارها نشان میدهد که کمتر از 5 درصد برای ترک اعتیاد موفق میشوند. تکلیف آن 95 درصد چه میشود؟ آنها بخشی از جامعه هستند یا خیر؟
سیاستگذاران باید تکلیفشان را روشن کنند که این افراد را میخواهند یا نمی خواهند. اگر نمیخواهند این جسارت را داشته باشند که آنها را به هر جایی ببرند، پس آنها را تبدیل به ویترین درمان نکنند. بسیاری از معتادان قبل از اعتیاد شغل و مهارتی داشتهاند. در مراکز ترک اعتیاد اما همواره به دنبال حرفهآموزی برای این افراد هستند در حالیکه هیچوقت توجه نمیکنند این فرد قبل از اعتیاد مهارتهایی داشته است. اینها اشتباهات بزرگی است.
حتی در ارتباط با درمان این افراد در راستای بند 7 سیاستهای کلی نظام در زمینه مواد مخدر هم اقدامی صورت نگرفتهاست؛ قانونی که بر حمایت از خانواده معتادان تاکید میکند و باید برای آن بودجه در نظر گرفته شود. اما سوال اینجاست که چقدر برای تحقق این بند، تلاش شده؟ اگر از یک خانواده معتادی به درستی حمایت شود آیا آن خانواده، غرد معتادش را به بیرون از خانه میاندازد؟ آیا او را وارد کمپ میکند؟ ولی ما از این معتادان و خانوادههایشان حمایت نکردیم، به همین دلیل هم آنها از خانه خارج شدند و به سمت مکانهایی مانند جایی که روز جمعه آتش گرفتنند رفتند.
نکته اصلی اینجاست که در مدت زمانی که روی موضوع ترک و درمان اعتیاد کار کردهام هیچوقت ندیدم که سیاستهای در پیش گرفته شده، قدمی در راستای کاهش آسیب مواد مخدر بردارد. برای ترک و درمان اعتیاد باید گزینهها و روشهای زیادی وجود داشته باشد که هر کدام از آنها سالها زمان میبرد تا به نتیجه برسد. ایرادات بسیاری در سیستمهای درمانی وجود دارد. باید جلوی صدور مجوزهای فلهای برای مراکز ترک اعتیاد را گرفت، این مراکز نیاز به غربالگری دارند و شاید حدود 40 درصد از آنها باید تعطیل شوند. هر کسی که اعتیادش را ترک کرد که نمیتواند مرکز ترک اعتیاد راهاندازی کند.
من به عنوان مدیرعامل یک سازمان غیردولتی در زمینه درمان اعتیاد، این را اعلام میکنم که مسوولیت چنین مکانهایی به عهده خود فرد است و باید یک خودنظارتی وجود داشته باشد. هر چند که باید ناظران سازمانهای دولتی، نظارتهای منظم و درستی هم داشته باشند اما سوال این است که چقدر به بهزیستی بودجه و امکانات داده شده تا بتواند این نظارتها را عملی کند؟ نیروی کم و محدود و وجود هزاران مرکز ترک اعتیاد. اینها با هم همخوانی ندارد. باید نگاه عادلانه ای به ماجرا داشت، نمیتوان یقه کارمند سازمان بهزیستی را گرفت و بگوییم که در فلان حادثه تو مقصر هستی. او امکاناتی ندارد که بتواند وظیفهاش را به درستی انجام دهد.