پایگاه خبری اعتیاد

کد خبر 6080
۱۸ امرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۲۹
اندازه متن

مصلحت

مازیار مرتب: نوجوان بودم. آن موقع که خرمشهر هنوز خرّم بود. در آنجا، دو سالِ اول دوران تحصیلِ راهنمایی را در مدرسه ای درس خواندم که بر تابلوی سردرش نام "امیر معزّی" نقش بسته بود.
مصلحت

آن موقع نمیدانستم کیست. سالها بعد بود که فهمیدم شاعری بوده است از خیل شاعران این دیار. همو که سروده است:

"منفعت را واجب است و مصلحت را درخور است" 

سال‌ها گذشت.

جوان بودم که فهمیدم ذات بسیاری از مسئولیت داشتن ها مثل بودن لای دو سنگ آسیاب است. دیر یا زود له می‌شوی. مهم نیست چه مسئولیتی باشد. تابستانِ گرم جنوب بود. شرکتی که در آن کار میکردم در یکی از جزایر خلیج فارس پروژه ای داشت و از قضای روزگار، بعد از چهار نفر که هر کدام به دلایلی نتوانسته بودند مدیر کارگاه باقی بمانند، شرکت تصمیم گرفته بود مرا به عنوان مدیر کارگاه پروژه به کارفرما معرفی کند. جزیره سیری یکی از دورترین جزایر ما در خلیج فارس است. کار کردن در هوای گرم و شرجی زیاد آنجا خودش مصیبتی است چه رسد به اینکه مصیبت مسئولیت هم به آن بار شود. جزیره نه شهر داشت، نه روستا و نه ساکنان بومی. هر که بود یا کارمند شرکت نفت بود یا دیگر نهادهای دولتی و نظامی یا مثل ما جزء نیروهای شرکت های پیمانکاری.

در دو کیلومتر عرض و چهار کیلومتر طول، سرگرمی عمده ی اوقات فراغت، ساحل بود و شنا و ماهیگیری. آن هم اگر پس از کار، حالی برای آن باقی می ماند. دوری از خانواده، نبود تفریح و سرگرمی، شرایط سخت آب و هوایی و اقماری بودن کار، گرایش به سمت بساط دود و دم و اعتیاد را بین نیروهای جزیره زیاد کرده بود.

آن زمان، یعنی بیست سال قبل، منِ جوان، تکیه زده بر جایگاه مدیر کارگاه، به زیر دستان حکم کرده بودم که هر کدام از پرسنل ما، نه فقط در صورت اثبات استفاده از مخدرات، که حتی درصورت مشکوک بودن به استفاده آنها از مواد، فوراً عذرشان خواسته شود و نه فقط از کارگاه ما، که از جزیره اخراج شوند. در چنان پروژه ای، مسئولیت داشتن که ساده نبود. خطیر بود و پر خطر.

هدف پروژه، بازسازی و نوسازی بسیاری از تجهیزات در سایت فرسوده ای بود که روزانه صد هزار بشکه نفت تولید می‌کرد. سختی ماجرا آنجا بود که در حین انجام پروژه، نباید تولید نفت متوقف می‌شد. جزیره سه مخزن ذخیره ی نفت داشت هر کدام به ظرفیت یک میلیون بشکه. در زمره ی تجهیزاتی که باید تعویض میشدند، سه والو ۴۸ اینچ بود هر کدام به وزن ۲۱ تن که هر کدام، مختص یکی از سه مخزن بود.

بلند کردن این والوها، از توان جرثقیل‌های موجود در جزیره خارج بود. والوها، هم سنگین بودند و هم فاصله تا محل نصب آنها به دلیل قرار گرفتن در میان خطوط لوله، زیاد بود. برنامه زمان‌بندی تعویض سه والو با هماهنگی کارفرما برای ۱۵ روز بسته شده بود.

در بندر عباس با صاحب یک جرثقیل بوم خشک که هم ظرفیتش و هم طول بازوی آن مناسب بود، برای ۱۵ روز کار در جزیره توافق کردیم.

جرثقیل در بندرعباس دمونتاژ و با بارج به جزیره منتقل شد و دوباره مونتاژ شد. عملیات تعویض دو والو با مشقت و سختی طبق زمان بندی با موفقیت انجام شد. اما تعویض والو سوم بدلایل فنی با مشکل مواجه شد و زمان از ۱۵ روزی که توافق شده بود بیشتر شد. راننده ی جرثقیل از دنده ی لج درآمد که: من باید برگردم. مقدمات برگشت من و جرثقیل را آماده کنید. 

مگر ممکن بود؟ همه چیز به هم می‌ریخت. رایزنی ها با کارفرما از یکطرف و چانه زنی با راننده از طرف دیگر. فشار از بالا و چانه زنی از پایین. راننده جرثقیل به هیچ صراطی مستقیم نبود و دو پایش را در یک کفش کرده بود که زمان توافق تمام شده و باید برگردم. خودمان دو جرثقیل کوچک داشتیم و دو راننده ی جرثقیل که نیروهای خودمان بودند.

یک شب، آن دو را مامور کردیم و گفتیم شما هم صنف هستید، بروید با او صحبت کنید و راضی اش کنید بماند تا تعویض والو سوم هم انجام شود. هزینه ی خواب جرثقیل اش را هم که متناسباً پرداخت می‌کنیم. میانجی گران رفتند، مذاکرات ۱+۲ تا پاسی از شب ادامه داشت و سپس هیئت مذاکره کننده بازگشتند. 


* خب؟ نتیجه؟

- مهندس! راضی نشد.

* یعنی چه؟ دردش چیست؟

- مهندس! طرف اهل دود و دم است. به اندازه ی ۱۵ روز با خود همراه داشته، ذخیره اش ته کشیده و طاقتش طاق شده. 


برخی اخبار پشت پرده فاش شد، مذاکرات و رایزنی های داخلی با مقامات بالادست انجام شد و تصمیمات استراتژیک گرفته شد. به یکی از همین دو پرسنل خود که جوان تر بود و در جزیره ارتباطات خوبی با دیگر رانندگان جرثقیل و کامیون و وسایل سنگین داشت ماموریت داده شد تا شبانه و مخفیانه مایحتاج راننده ی جرثقیل را تامین کند. ماموریت انجام شد، هزینه ی خرید جنس پرداخت شد. راننده جرثقیل راضی شد، تعویض والو سوم انجام شد و بر تجربیات مدیر جوان کارگاه افزوده شد.

همان مدیر جوانی که در نوجوانی در مدرسه ی امیرمعزی درس میخواند. همان امیر معزّی که گفته بود: 

ز بهر مصلحت مُلک باشدش فکرت

ز بهر منفعت خلق باشدش تدبیر




پایان پیام
بازنشر
ارسال نظر