دکتر محمد بینازاده، روانپزشکی است که سالها در حوزه اعتیاد کار کرده و به طور مستقیم با معتادان سروکار داشته و دارد.او مدتی در عسلویه بوده و با کارگرانی که مواد مصرف میکنند و سبک زندگی آنها آشناست. تجربه همراه بودن او با کارگران باعث شده که نگاه عمیقتری نسبت به مسئله اعتیاد این قشر داشته باشد. او میگوید: «قصه اعتیاد کارگران با کار زیاد شروع میشود و به ناتوانی میانجامد، قصهای که تلخ و دردناک است.» با او گفتوگویی در زمینه اعتیاد کارگران انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
به نظر شما مشکلات اقتصادی، فقر و محرومیت چقدر در تقاضا برای مصرف مواد مخدر مؤثر است؟
من فقر و محرومیت را در اعتیاد بیتأثیر نمیدانم اما درعینحال معتقدم که معمولاً در رابطه با نقش این عامل در اعتیاد اغراق میشود. اگر 20 سال پیش از من میپرسیدند که آیا فقر و محرومیت در تقاضای مواد مخدر مؤثر است، با اطمینان و صراحت میگفتم بله؛ اما با توجه به تجربیاتی که در این سالها به دست آوردم دیگر نمیتوانم با اطمینان به این سؤال پاسخ مثبت بدهم و ترجیح میدهیم خیلی محافظهکارانه بگویم فقر و محرومیت در اعتیاد میتواند نقش داشته باشد اما خیلی مشروط و نسبی. درواقع بخشی از شیوع مصرف مواد را میتوان با فقر توضیح داد اما بخش بزرگی هم با فقر قابل توضیح نیست. به نظر من فقر میتواند به افسردگی منجر شود و آدم افسرده هم چون حال بدی دارد به مصرف مواد روی میآورد تا مسکن و مرهمی موقت داشته باشد و تسکین پیدا کند. با این تحلیل در بخشی از شیوع مصرف مواد پای فقر درگیر است یعنی آدم فقیر چون نمیتواند آرزوهای خود را در عالم واقع محقق کند بنابراین سعی میکند با مصرف مواد در رؤیاها و خیالپردازیهای ناشی از نشئگی جبران مافات کند؛ اما با این تحلیل فقط بخشی از شیوع مصرف مواد را میتوان توضیح داد چون وقتی که ما با شیوع مصرف مواد در طبقه متوسط مواجه میشویم دیگر نمیتوانیم فقر را متهم ردیف اول بدانیم. اعتیاد در طبقه بالا و فرادست جامعه را هم که هیچ جوری نمیتوان با فقر توضیح داد؛ بنابراین اینطور به نظر میرسد که باید برای عامل فقر بهاندازه وزنی که دارد، اهمیت قائل شد. به همین جهت به نظر من فقر در شیوع اعتیاد متهم ردیف اول نیست درحالیکه اگر 20 سال پیش این سؤال را از من میپرسیدند ممکن بود که فقر را متهم ردیف اول معرفی کنم.
به نظر شما رابطه معناداری بین نوع مواد مصرفی و گروههای اجتماعی معین وجود دارد؟
به نظر من رابطه معناداری وجود ندارد درحالیکه چند دهه پیش این رابطه معنیدار بوده است. در دههی 1960 میلادی، حشیش در نهضت و جنبش هیپی ها، ماده غالبی بوده و یا استفاده از کوکایین کلاس اجتماعی را افزایش میداد. در فاصله سالهای 1350 تا 1355 شمسی هم مصرف هروئین در بین هنرمندان شیوع بالایی داشت. یا مثلاً در چند دهه پیش، مصرف تریاک در بین اشرافزادهها، خانها و فئودالها مرسوم بود؛ بنابراین در چند دهه قبل همبستگی آماری معنادار را میشد بین یک نوع ماده خاص و یک گروه اجتماعی مشخص تعریف کرد ولی در وضعیت کنونی چنین ارتباط معناداری بین مواد و گروههای اجتماعی خاص هم وجود ندارد. میتوان گفت از حدود 2 دهه قبل به اینطرف با پدیدهای به نام مصرف چند موادی یا چند مادهای مواجه شدهایم درحالیکه در چند دهه قبل کسی که تریاکی بود فقط تریاک مصرف میکرد، کسی هم که هروئینی بود فقط هروئین؛ اما اخیراً مصرفکنندگان، این مواد را خیلی راحت جایگزین هم میکنند. فقط کافی است بازار تریاک خراب شود تا مصرفکننده تریاک به سوی ماده دیگری برود. معتادان به راحتی ماده مصرفی خود را عوض میکنند و جایگزینی یا کشش متقابل اتفاق میافتد. همین وضعیت باعث شده است که ما نتوانیم بگوییم که استفاده از کدام ماده در کدام قشر شیوع پیدا کرده است. نمیتوان استفاده از یک ماده را به گروه یا طبقه خاصی نسبت داد. دیگر نمیتوان گفت که استفاده از محرکها در انحصار طبقه فرادست، دانشجو یا روشنفکر است. در حال حاضر همه اقشار از همه نوع مواد استفاده میکنند.
آیا اعتیاد باعث میشود که افراد از جایگاه اجتماعی و اقتصادی که دارند، نزول کنند و کاراییها و تواناییهایشان هر روز کم و کمتر شود؟
من فکر میکنم باید بین بقاء فرد و بقاء گونه [یعنی بقاء اجتماع و جامعه ایی که ما به عنوان فرد عضوی از آن هستیم] تفاوت قائل شد زیرا اعتیاد گیرم که منجر به بقای فرد نشود، اما در مواردی بقای گونه را به همراه دارد. بگذارید کمی بیشتر برایتان توضیح بدهم. من سال 1385 به دلایل کاری مجبور شدم که چند بار به عسلویه بروم. عسلویه بیابان بیآب و علفی است که صحرا در صحرا سازههای غولآسا و عظیم فلزی در آن قرار دارد. کارگرانی که در عسلویه کار میکنند وظیفه دارند گاز را از میدانهای گازی دربیاورند و به بخشهای مختلف کشور منتقل کنند. کارگران عسلویه در گرمای 50 درجه و شرجی و رطوبت بالای 90 درصد به بالای داربستهای عظیم فلزی همسطح سازهها میروند و زیر آفتاب داغ مشغول جوشکاری میشوند. جوشکاری باید با دقت بالایی انجام شود چون یک نشتی کوچک میتواند انفجاری مهیب را باعث شود. به همین جهت بعد از جوشکاری وضعیت لولهها با اشعه ایکس چک میشود. وقتی در عسلویه بودم متوجه شدم اکثر کسانی که این کار را انجام میدادند، مصرفکننده مواد بودند. وقتی از انها میپرسیدم که چرا مواد مصرف میکنید، میگفتند که برای اینکه تمرکزمان بیشتر شود. آنها نیاز به تمرکز بیشتر داشتند تا بتوانند حرکات دستشان را کنترل کنند؛ یعنی هر یک متر لولهای که در این مناطق جوش داده میشود به لطف استفاده از مواد مخدر توسط کارگران اتفاق میافتد. بهاینترتیب جوشکاری هر یک متر لوله بیشتر، صرفه اقتصادی هم برای کارگر دارد و هم برای اقتصاد کشور. شرکت گاز یا نفت هم کارگرانی که این مشاغل را بر عهده میگرفتند، استخدام نمیکرد بلکه نیرویهای پیمانکاری بودند که پروژهای با آنها قرارداد بسته میشد. بنابراین کارگر به ازای یک متر لولهای که میتوانست بیشتر جوش بدهد، پول بیشتری دریافت میکرد.
بنابراین با این گزاره که «اعتیاد باعث فقر میشود» چه باید بکنیم، آیا اعتیاد افراد را فقیرتر نمیکند؟
بسیاری پاسخ این سؤال را مثبت میدانند اما من نمیتوانم پاسخ مثبت بدهم چون مصرف مواد گاهی اوقات درآمدزا میشود مثلاً برای کارگرانی که اعتیاد دارند افزایش درآمد را به دنبال دارد. چون میتوانند بیشتر کار کنند. این مسئله فقط در مورد کارگرانی که در عسلویه کار میکنند، صدق نمیکند بلکه بسیار عمومیت دارد. کارگران دیگر همچنین وضعیتی دارند، کسانی که در حوزه حمل و نقل کار میکنند هم مصداق همین وضعیت هستند. تعداد زیادی از این افراد هم اعتیاد دارند چون با مصرف مواد بیشتر میتوانند رانندگی کنند و پول بیشتری به دست بیاورند.
برخلاف اداواطوارهای طبقه متوسط شهری ایران که میگویند از اینکه مصرف مواد رایج شده خیلی ناراحت هستند باید این واقعیت را پذیرفت که عمده رفاهی که در حال حاضر در کشور وجود دارد حاصل زحمت معتادانی است که در شرایط سخت و طاقتفرسا کار کردهاند، کاری که یک فرد عادی هرگز قادر به انجامش نیست. من چند سال مسئول درمان اعتیاد هرمزگان بودم. آن زمان برنامهای برای پیشگیری از اعتیاد در این استان طراحی و برای اجرایی کردن این برنامه با رئیس شبکه بهداشت این شهر دیدار کردم. او از ایده من استقبال کرد و گفت هر کاری که بتوانم انجام میدهم و به شما کمک میکنم اما لازم میدانم که قبل از شروع کار نکتهای را به شما یادآوری کنم. او گفت، در بندرعباس دو بارانداز معروف وجود دارد که بیشتر کشتیها بارهای خود در آنجا زمین میگذارند و بیشتر بارگیریها و تخلیه بارها در آنها انجام میشود و این دو بارانداز در واقع قلب تجارت دریایی به حساب میآید. این باراندازها در شرایط آب و هوایی بسیار بدی قرار دارند. در این باراندازها بیشتر روزها درجه حرارت بالاتر از 40 درجه و رطوبت 90 درصد است و شرایط کار در آنها آنقدر سخت و مشکل است که فقط افغانستانیهایی که مواد مخدر مصرف میکنند، حاضر هستند در آنجا کار کنند. در چنین شرایطی اگر مصرف مواد مخدر را در اسکله ممنوع کنیم، عملاً کار میخوابد. آن زمانی که در بندرعباس بودم متوجه شدم که استفاده از مواد مخدر فقط به باراندازها محدود نمیشود بلکه مشاغل دیگری هم در بندرعباس هستند که کارگران آن مصرفکننده مواد هستند مثلاً بیشتر کارگران نانواییهای بندرعباس. برای اینکه در هوای گرم و شرجی کار کردن در کنار تنور نانوایی کاری بس سخت و طاقتفرسا است.
به نظر من جامعه شناخت درستی از مواد مخدر ندارد. در این سالها فقط تبلیغ کردهایم که مواد مخدر بد است و عوارض دارد البته حرف اشتباهی هم نزدهایم اما تمام حقیقت را هم آشکار نکردهایم. در همه این سالها بخشی از حقیقت نهفته مانده است. حقیقت این است که مواد مخدر حداقل در ابتدای مصرف کاراییهایی هم برای مصرفکننده آن دارد و دقیقاً به همین دلیل است که به راحتی نمیتوانند آن را کنار بگذارد. جامعه ژست این را میگیرد که میخواهد با اعتیاد مبارزه کند و اعتیاد را یک معضل اجتماعی و اقتصادی میداند اما در کنار آن همین شهروند و دولت مردی که با اعتیاد مشکل دارد، میخواهد از رفاه صادرات گاز و نفت عسلویه یا تخلیه کالای بندرعباس بهره ببرد.
پس میخواهید بگویید یک جورهایی چرخهای اقتصاد را این افراد میچرخانند؟
به اعتقاد من اعتیاد منفعت گونه را در بردارداما کسی حاضر نیست این مسئله را بهعنوان یک واقعیت بپذیرد درحالیکه پایتختنشینها باید قبول کنند بخشی از رفاهی که دارند مدیون کار همین افراد معتاد است. باید بین فرد و گونه تفاوت قائل شویم. درست است که استفاده از مواد مخدر در درازمدت برای معتاد آسیبزا است و برای او عوارض دارد اما منفعت گونه را هم در پی دارد؛ یعنی اعتیاد در درازمدت منفعت فردی ندارد اما دلارهای نفتی و گازی آن برای کشور منفعت زیادی ایجاد میکند. البته بر این باورم که کارگران هم از کاری که انجام میدهند، نفع میبرند؛ یعنی مواد مخدر باعث میشود که آنها بتوانند در شرایط سخت کار کنند و درآمد بیشتری کسب کنند اما درنهایت قربانی رفاه و سازندگی میشوند والبته آنها قربانیهایی هستند که برای جامعه خود سود دارند. قسمت بد داستان آنجایی است که افکار عمومی معتاد را یک فرد بیخاصیت میداند که به اقتصاد جامعه لطمه میزند درحالیکه واقعاً اینطور نیست. شما تصور کنید یک هفته کارگران مشاغل سخت که اعتیاد دارند سر کار خود حاضر نشوند فکر میکنید چه اتفاقی در کشور خواهد افتاد و چه قدر به اقتصاد کشور صدمه وارد میشود؟ در یک سناریو فرضی تصور کنیم که از فردا هیچکس مواد مصرف نکند و هیچ معتادی در کشور نباشد در آن صورت چه کسی حاضر میشود در این مشاغل سخت کار کند؟ چه کسی در عسلویه کارگری خواهد کرد؟ چه کسی در هوای 50 درجه بندرعباس بار کشتیها را تخلیه خواهد کرد؟ چه کسی در معدن سنگ گل گهر سیرجان که کارگران بر روی سازههای غولآسای فلزی کار میکنند و سنگآهن استخراج میکنند و این سنگآهنها را به نورد میلههای گرد و آهنی که در ساختمانها مصرف دارد، تبدیل میکنند، مشغول به کار خواهد شد.
باید قبول کنیم که بخش بزرگی از چرخهای اقتصاد کشور را این افراد میچرخانند. ما خیلی بیانصاف هستیم که برخوردمان با کارگرانی که اعتیاد دارند بسیار بد است. اگر کسی با نظر من مخالف است یک ماه کار خود را رها کند بالای داربست فلزی بایستد جوشکاری کند، ببینیم معتاد میشوند یا نه!
در کشورهای توسعهیافته وضعیت چگونه است؟ آیا انها هم با کارگرانشان چنین رفتاری دارند؟
اگر تاریخ بخوانید میبینید، پاسخ سؤال شما بدون هیچ استثناء مثبت است. در قرن هجدهم مهاجرهای چینی وارد ایالات متحده آمریکا شدند و به همراه خود تریاک هم میآوردند. همان موقع آمریکا تصمیم میگیرد که شبکه سراسری خط آهن خود را راهاندازی کند و برای این کار هم از نیروی کار ارزانقیمت [شهروندان درجه 2] یعنی چینیها استفاده میکند. چینیها چون مخدر مصرف میکردند، مدتزمان بیشتری میتوانستند کار کنند. در آن زمان چون کارگران با مصرف مواد خط آهن بیشتری میکشیدند، اخلاق ویکتوریایی جامعه ایلات متحده هیچ مشکلی با مصرف تریاک نداشت اما بهمحض اینکه خطوط سراسری راهآهن ایالاتمتحده کامل شد، بهیکباره کلیسای کاتولیک و کنگرهی آمریکا مسئلهدار شدند و شروع کردند به انگ زدن به مصرفکنندههای تریاک . منظور من این نیست که تریاک چیز خوبی بوده و نباید با آن مخالفت میشد. مشکل اینجا بود که آنها بعدازاینکه از تریاک و کارگران مصرفکننده این ماده بهره لازم را بردند بعد شروع به انگ زدن و محکوم کردن آنها کردند؛ یعنی درست زمانی که دیگر این ماده برای آنها نفعی نداشت آن را کنار گذاشتند. آهستهآهسته فضا به این سمت رفت که یک مهاجر چینی + تریاک برابر است با تجاوز به یک زن سفیدپوست. فرمولبندی خوبی انجام شده بود بهطوریکه افکار عمومی به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و ممنوعیت استفاده از تریاک در مجلس تصویب شد. همه هم ماجرای راهآهن ایالت متحده را فراموش کردند.
در جریان جنگ داخلی ایالاتمتحده که ارتش شمال و ارتش جنوب با هم مبارزه میکردند، تریاک نقش مهمی داشت. در این جنگ ارتش شمال پیروز شد چون سربازان ارتش شمال تا پایان جنگ 10 میلیون قرص تریاک مصرف کرده بودند. خاصیت این قرصها برای سربازان این بود که درد آنها را کم میکرد و بهاینترتیب سربازان با جراحت و حتی خستگی هم میتوانستند به جنگ ادامه بدهند. با این توضیحات بخشی از پیروزی ارتش شمال بر ارتش جنوب مدیون همین قرصهای تریاک است.
مثال دیگری از روسیه برایتان بزنم. در روسیه اعتیاد ملی، ودکا است. ودکا از قرن 15 میلادی اختراع شد. مدتی پس از اختراع آن این نوشیدنی بسیار همهگیر شد بهطوریکه در نیمه قرن 17، شورش میخانهای به راه افتاد. علت شورش میخانه این بود که یکسوم مردم شهرهای بزرگ به میخانهها بدهکار بودند. مردم به میخانهها میرفتند ودکا میخوردند ولی پول نداشتند که مبلغ ان را بپردازند. صاحبان میخانهها هم به مردم فشار میآوردند که بدهیهای خود را بپردازند و مردم هم زیر بار نمیرفتند و درنهایت هم مردم شورش کردند. با این اوصاف ودکا در تاریخ روسیه و بعد در شوروی سوسیالیستی در عرض 150 یا 200 سال 6 بار ممنوع شده و بعد از مدتی آزاد شده است. البته همین ودکا گاهی برای روسیه نقشهای مهمی هم بازی کرده است بهعنوانمثال در جنگ جهانی دوم استالین دستور داده بود که به هر سرباز ارتش سرخ روزی 100 گرم جیره ودکا داده شود چون ودکا کمک میکند که سربازان سرشان گرم شود و شجاعت بیشتری در جنگیدن از خود نشان دهند. مثال دیگر را از اسپانیایی میتوانم برایتان نقل کنم. وقتی اسپانیاییها برای اولین بار وارد امریکای لاتین میشوند. گیاهی را شناسایی میکنند که با جویدن برگ آن انرژی بیشتری میگیرند. این گیاه همان کوکا بوده است. این مردمان هم برای اینکه بهره بیشتری از بردههای بومی ببرند. جیره روزانه کوکا برای این بردهها در نظر گرفته بودند. تا بردهها بهتر کار کنند و راهها و جادهها و عمارتها سریعتر ساخته شود.
همانطور که میبینید اعتیاد در زمانها و مکانهای مختلف در تاریخ بشر کارکرد داشته است. همانطور که مثال زدیم گاهی باعث آبادانی و توسعه شده است، گاهی پیروزی در جنگها را به ارمغان آورده است.
آیا کمبود امکانات رفاهی و بدی شرایط آب و هوایی برای کارگرانی که در عسلویه کار میکنند باعث میشود که انها اعتیاد پیدا کنند؟
خیر. مسئله این نیست. من برای شما سیرجان را مثال زدم. سیرجان هوای خوبی دارد اما باز مسئله اعتیاد در بین کارگران آنجا وجود دارد. ببینید اصلاً مسئله فقر هم باعث اعتیاد این کارگران نیست چون همه آنها حقوق خوبی دریافت میکنند.
ولی علت اولیه آن میتواند فقر باشد. همینکه حاضر شدهاند در شرایط سخت کار کنند شاید ریشه در فقر مالی آنها داشته باشد.
اصلاً نمیتوان رابطه علی و معلولی بین فقر و افزایش اعتیاد برقرار کرد. پیشبینی من این است که اگر تحریمها برداشته شود و کشور به رونق اقتصادی برسد، فازهای معطلمانده عسلویه و هزار کار زیربنایی دیگر در کشور شروع میشود که باید همزمان با این اتفاق منتظر جهش دیگری در مصرف مواد در کشور باشیم که به خاطر رونق اقتصادی اتفاق میافتد و نه فقر.
آیا همه کسانی که به خاطر فقر در مشاغل سخت مشغول به کار میشوند و به اعتیاد گرفتار میشوند ، استعداد معتاد شدن را داشتهاند؟
من رد نمیکنم که فقر هم با اعتیاد در ارتباط است من میگویم رابطهشان علت و معلولی نیست. به نظر من فقر به عنوان یکی از دلایل اصلی اعتیاد نمیتواند بهحساب بیاید. این را هم بگویم که تعداد معتادان مهندس و پزشک هم چندان ناچیز نیست. حتی جراحهایی وجود دارند که برای اینکه دستشان در هنگام جراحی نلرزد از یک سنی به بعد مواد مصرف میکنند. منظور من این است که اعتیاد در همه اقشار وجود دارد بهطوریکه اعتیاد فقط یک قشر اجتماعی را برچسب دار نمیکند؛ اما شاید بتوان گفت که برخی مواد مصرفی به گروه یا طبقه خاصی تعلق دارد؛ مثلاً مادهای مانند کراک که بسیار هم آسیبزننده است را معمولاً طبقه مرفه مصرف نمیکنند. مادهای مانند کوکائین هم به خاطر گران بودنش چندان در دسترس طبقه فقیر جامعه نیست.
آیا میتوان گفت، احساس نیاز آدمها به افزایش انرژی و نشاط میتواند دلیل اصلی معتاد شدن باشد؟
به نظر من مصرف مواد چه در سطح فردی برای مصرفکننده و چه در سطح اجتماعی بهواسطه معتادی که مواد مصرف میکند، ارزشافزوده تولید میکند. اجتماع بدون اینکه خودش مصرفکننده باشد از ارزشافزوده محصول کار معتاد نفع میبرد. بنابراین چون مواد مخدر، اقتصاد دینامیکی دارد، پس کارکرد دارد و بنابراین تعطیل شدنی نیست. من فکر میکنم شبیه جاذبه عمومی نیوتن باشد یعنی اگر قرار باشد که توسعهای صورت بگیرد و ارزشافزودهای تولید شود بخش قابلتوجه ای از کارگران یا دستاندرکاران پروژه اقتصادی از مواد مخدری که در آنجا رایجتر است، استفاده میکنند؛ و بهاینترتیب ماده مخدری که در کوتاهمدت برای فرد ارزشافزوده ایجاد میکند، در درازمدت برای جامعه ارزشافزوده به ارمغان میآورد.
این کارگران بعد از مدتی دیگر به خاطر اعتیادشان کارایی ندارند و توانشان را از دست میدهند و بعد هم جامعه شروع به انگ زدن به این افراد میکند، منصفانه به نظر نمیرسد!
گویا قراردادی نانوشته بین جامعه و فرد وجود دارد که هیچیک از طرفین، این مسئله را به روی خود نمیآورند. کسی که مواد مصرف میکند تا به ارزشافزوده برسد و جامعه را به ارزشافزوده برساند، پول خون خود را میگیرد. فقط یکلحظه فکر کنید که تمام معتادها تصمیم بگیرند که دیگر مواد مصرف نکنند، در چنین وضعیتی چه کسی حاضر میشود در عسلویه کار کند؟ چه کسی میرود بندرعباس کالا خالی کند، سیرجان سنگآهن دربیاورد، چه کسی میرود؟ کسی نمیرود! بنابراین ما ریا میکنیم که وانمود میکنیم از مصرف مواد بدمان میآید.
شما گفتید مدتی در عسلویه بودهاید، کارتان در آنجا چه بود؟
برای ارزیابی سلامت روانی و اجتماعی کارگران شرکت گاز به آنجا رفته بودم.
خب با توضیحاتی که دادید این سؤال برای من پیشآمده که برای کارگرانی که در این شرایط کار میکنند اصلاً چهکار میتوان کرد؟
کاملاً میدانم که دستگاه های متولی برای پیشگیری از اعتیاد چهکار میکنند اما این را نمیدانم که چهکار میتوان کرد که مؤثر باشد. کسانی که چنین ایدههایی را در محیطهای کارگری اجرا میکنند، بیلبورد میزنند، شعار میدهند که به مصرف مواد نه بگویید، بر روی دیوار مینویسند که سیگار دروازه ورود مواد مخدر است. مسابقه نقاشی و دومیدانی راه میاندازند، با کارگران در مورد عوارض مواد حرف میزنند و به آنها میگویند که چگونه باید سلامت روانی خود را حفظ کنند و به اعتیاد گرفتار نشوند، کارها در همین حد است. البته فقط در ایران اینگونه نیست در تمام دنیا همین است.
آیا اجرای پروژههای اینچنینی به کاهش مصرف مواد کمک میکند؟
اقداماتی که در این مناطق میتوان روی آن متمرکز شد کاهش آسیب است. تحلیل من این است که ما مهمترین مداخله که میتوانیم بکنیم در اینجور مناطق مدیریت مصرف مواد است. ریشهکنی اعتیاد و اینکه جامعه عاری از اعتیاد داشته باشیم که یک شوخی است. چنین جامعهای اصلاً به نفع پایتختنشینها نیست. یک عدهای نفت و گاز استخراج میکنند، راه و جاده میسازند، معدن کاری میکنند و مواد مخدر هم استفاده میکنند و دلار آن گاز و نفت ،حقوق من و شما میشود که در تهران در آرامش و آسایش زندگی میکنیم. با این اوصاف اصلاً چرا باید مصرف مواد را تعطیل کرد؟!
دولت سالانه مبلغی را در حوزه مواد مخدر هزینه میکند. به نظر شما این پول باید چگونه هزینه شود تا سود بیشتری داشته باشد؟
دو شیوه برای مقابله با مواد مخدر وجود دارد. یکی کاهش عرضه و دیگری کاهش تقاضا [اقدامات کاهش آسیب و درمان هم زیرمجموعه کاهش تقاضا تعریف میشود] است. نهتنها دولت بلکه هر انسان دیگری در این جهان اگر عاقل باشد، وقتی تصمیم میگیرد کار اقتصادی انجام دهد، منفعت آن کار اقتصادی را میسنجد و برآورد میکنند؛ اما به نظر من سیاستگذارانی که درگیر برنامهریزی کلان هستند برای کاهش عرضه و هم تقاضای مواد چندان از امکانات علم اقتصاد بهره نمیبرند. بگذارید برایتان یک مثال بزنم. گزارش ستاد مبارزه با مواد مخدر در سال 1378 از مبالغی که برای مقابله با عرضه هزینه شده است، سخن میگوید. در این گزارش در رابطه با هزینههایی که برای حقوق پرسنل نظامی و انتظامی پرداخت شده، مرزهایی که سیمخاردار کشیده شده، ادوات و تجهیزات جنگی و اسلحههایی که برای مبارزه استفاده میشود، مراقبت از مرزهای غربی و شرقی و پلیسهایی که در سطح کشور برای مقابله با خریدوفروش مواد مخدر چه در سطح خرد و چه کلان مشغول به فعالیت هستند صحبت شده است. علاوه بر اینکه هزینههایی که نگهداری از زندانیهای مواد مخدر بر کشور تحمیل میکند را هم باید به مبالغ بالا اضافه کرد. نیروی انتظامی بعد از ارائه این فعالیتها میگوید که با تلاشهای انجامشده 400 تن مواد مخدر سال گذشته در مرزها کشف شد. حالا قسمت طنز و تلخ ماجرا این است که اگر قیمت عمدهفروشی مواد را در 400 تن مواد کشفشده ضرب کنیم به این نتیجه میرسیم که بودجهای که خرج شده است برای کشف این مواد به اندازه هزینه خرید عمدهفروشی این مواد در مرز بوده است. با این اوصاف شاید راهکار بهتر این باشد که به جای اینهمه هزینه کردنها و شهید شدن نیروهای انتظامی در همان لب مرز، خود دولت ایران خریدار مواد مخدر مصرفی باشد؛ یعنی همان بودجهای که برای مقابله با عرضه در نظر گرفته میشود را لب مرز برای خرید مواد مخدر هزینه کنند و این همه به خودشان زحمت ندهند و انرژی بیهوده صرف نکنند. خب وقتی قرار است اینهمه بگیروببند و زدوخورد و تلفات داشته باشیم چه بهتر که همان اول بدون هیچکدام از این مشکلات مواد را سر مرز بخریم و نابود کنیم. بدون اینکه هیچ گلولهای شلیک شود. در این صورت صفر، برابر با صفر میشود بدون هیچ زحمت و دردسری.
جدای از اینکه ما در برخی جاها مانند عسلویه و بندرعباس و ... مجبوریم مصرف مواد را به رسمیت بشناسیم. اگر گروه هدف ما جوانهایی باشند که از سر تفنن و لذت مواد مصرف میکنند و هیچ ارزشافزودهای در نتیجه مصرف آنها ایجاد نمیشود، سودی که از درمان و یا کمک به کاهش آسیب آنها هزینه میشود به مراتب بسیار بیشتر از بودجهای است که برای آن گذاشتهشده است یعنی در اینجا هزینه کردن سودمند به نظر میرسد. درحالیکه بر اساس آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر در کاهش عرضه همه پولی که صرف مقابله میشود بهاندازه قیمت عمدهفروشی موادی است که کشف شده است. با این اوصاف چه بهتر که همان مواد را سر مرز بدون دردسر از قاچاقچی بخری و این همه هم به خودت زحمت ندهی.
این کار شدنی نیست!
آنچه من گفتم مانند طنز و کاریکاتور است، ولی تلخ است. این آمار و ارقام نشان میدهند که کارایی ما در مقابله بسیار پایین بوده چون بعد از این همه تلاش و تلفات مالی و جانی به جایی میرسیم که بدون هیچ دردسری میتوانستیم به آن برسیم. با چنین وضعیتی بهتر است همان سر مرز دکه بزنیم و به قاچاقچیان بگوییم که داداش به خودمان بفروش که خریداریم و بعد مواد را خودمان لب مرز آتش بزنیم و همان جا داستان را تمام کنیم.
یعنی روش مقابله با عرضه اشتباه است؟
بله به نظر من اشتباه است. روش مقابله با عرضه در ایران تحت تأثیر سیاستگذاریهایی است که سازمان ملل برای کشورهای دنیا تعیین کرده است. من فکر میکنم سیاستگذاریهای سازمان ملل اشتباه است و ما هم در پیروی از این سیاستها اشتباه را تکرار میکنیم. رویکرد ما نسبت به مصرف مواد باید عوض شود.
در حال حاضر از مدل بیماریهای عفونی برای مقابله با چالش اعتیاد استفاده میشود. به این صورت که فرد معتاد، بیمار و مواد مخدر ویروس در نظر گرفته میشود. در چنین وضعیتی باید تمام کارهایی که برای مقابله با ویروس و درمان بیمار مبتلا به ویروس نیاز است انجام شود. تجربه نشان داده است که کارکرد این مدل مناسب نیست. البته در کشورهای دیگر هم از همین شیوه استفاده میشود و فقط مختص ایران نیست؛ اما واقعیت این است که شیوه ناکارآمد است. این مدل و روش باید به روز شود و از شیوههای جدیدتری در این زمینه بهره برده شود. یکی از این راهها استفاده از زیست شناسی تکاملی و نیز نظریه بازیها است. در این نظریه، مصرف مواد مدیریت و مهندسی میشود. در این نظریه ما میپذیریم که درصدی از جامعه همیشه مصرفکننده مواد هست و چه دلمان بخواهد و چه دلمان نخواهد، مصرفکننده باقی خواهد ماند. در این نظریه ما میپذیریم که اعتیاد را نمیتوان در هیچ کجای دنیا و در هیچ زمان و مکانی ریشهکن کرد. بنابراین ما باید به دنبال مدیریت مصرف مواد باشیم.
واقعیت این است که جامعه باید همیشه پذیرای درصدی از مصرف مواد در جامعه باشد؛ که این مصرف گاهی ارزشافزوده [مانند زمانی که کارگران در عسلویه مواد مصرف میکنند.] در جامعه ایجاد میکند و گاهی هیچ فایدهای ندارد و فقط باعث آسیب اجتماعی و اقتصادی میشود [مانند زمانی که جوانهای بیکار و علاف مواد میزنند و هیچ خاصیت دیگری هم ندارند] ولی اینها درهم است، نمیشود آنها را از هم جدا کرد. باید مصرف مواد با نظریه بازیها در جامعه مدیریت شود. 50، 60 سال تجربه مدل بیماری نگر را داشتهایم که نتیجه مثبت داشته اما به نتیجه ی مثبت بیشتری نینجامیده است. به نظر من حالا نوبت آن است برای مدیریت مصرف مواد از نظریه بازیها استفاده کنیم. نظریه بازیها به ما کمک میکند داستان مواد مخدر را جور دیگری ببینیم. یکی از مهمترین و کلیدیترین مفاهیم نظریه بازیها اقتصاد است. اگر بتوانیم به مواد مخدر به عنوان یک کالا نگاه کنیم، قواعد بازی بازار را بشناسیم و آنها را به رسمیت بشناسیم آن وقت شاید مسئله مواد مخدر در کشور قابلحلتر باشد.
با یک مثال توضیح میدهید که چگونه میتوان از نظریه بازیها استفاده کرد؟
برآورد ما این است که بازار مواد مخدر در ایران سالانه بین 3 تا 6 میلیارد دلار گردش مالی دارد. البته بر اساس حدس بنده این مبلغ باید حتی عددی دو رقمی باشد. چرا میگویم دو رقمی به خاطر اینکه ایران در سال 1359 بهطور داوطلبانه حق کشت خشخاش [سازمان ملل به 7 کشور دنیا به طور قانونی اجازه داده بود که خشخاش کشت کنند] را به سازمان ملل پس داد. با این کار ابزار مدیریت بر بخشی از مصرف مواد مخدر در کشور را از دست دادیم و این اشتباه بزرگی بود. نکته دیگری که در این زمینه وجود دارد این است که تا سال 1375 حتی درمان اعتیاد به رسمیت شناخته نمیشد. تازه در سال 1375، این قانون تصویب شد که اگر معتادی برای ترک اقدام کند و در مرحله درمان باشد از تعقیب قضایی مصون است و با تصویب این قانون فقط مدتزمان کوتاهی فرد احساس آرامش میکند. با این سختگیریها طبیعی است که اقتصاد مواد مخدر زیرزمینی شود.
با این تمهیدات ما نهتنها خود را از داشتن حق قانونی در زمینه کشت خشخاش محروم کردیم بلکه با غیرقانونی کردن مواد مخدر، اقتصاد آن را زیرزمینی کردیم. وقتی چیزی زیرزمینی میشود، فرق نمیکند چه باشد میتواند موسیقی هم باشد، اما بههرحال در این صورت مدیریت کردن آن غیرممکن میشود.
به نظر من استفاده از تجربه کشوری مانند هلند در این زمینه بتواند کمک کند. ماده ی اعتیادآوری که در هلند بیشتر مصرف میشود، حشیش است. دولت این کشور هم برای اینکه بتواند وضعیت این ماده را در کشور مدیریت کند، استفاده از آن را قانونی کرد [ایالاتمتحده آمریکا هم از ژانویه 2014، خریدوفروش برخی مواد مخدر را آزاد اعلام کرد.]
بهتر است در ایران هم خریدوفروش مواد مخدر را بهصورت آزمایشی، مشروط و محدود شروع کنیم تا آرامآرام بخشی از اقتصاد مواد مخدر که مانند کوه یخ 90 درصد آن زیرزمین است، خارج شود و اقتصاد آن از حالت نامریی خارجشده و کمکم مریی شود. وقتی اقتصاد مواد مخدر مرئی شود ما میتوانیم آن را مدیریت کنیم. میتوانیم به آن جهت بدهیم و برایش برنامهریزی کنیم؛ اما وقتی نامریی است رفتارها واکنشی است؛ یعنی شب میخوابیم صبح بیدار میشویم میبینیم که الگوی مصرف مواد تغییر کرده است یا به سمت خاصی در حال حرکت است. خب چه باید بکنید.
بگذارید برایتان یک مثال بزنم. در حال حاضر حدود 4 هزار کلینیک ترک اعتیاد در کشور وجود دارد که برای اعتیاد به ترکیبات خشخاش مثل تریاک و شیره و هروئین راهاندازی و تجهیز شده است اما یک سال بعد بهیکباره میبینیم که پدیدهای به نام شیشه از خانواده آمفتامینها ظاهر میشود که درمانهای دارویی که داریم روی آن مؤثر نیست. گیرنده مغزی و مسیرهای آن یکچیز دیگر است.
از دورهی صفویه تاکنون یعنی در 400 سال گذشته، همیشه سیستم اعتیاد به صورت کنشی عمل کرده است و مدیریت هم به صورت واکنشی انجام شده است. در یک دوره چند صد ساله، مدیریت اعتیاد در همه جهان به صورت واکنشی بوده است چون اقتصاد مواد مخدر را با دست خودمان نامریی کرده بودیم.
اگر قرار است مصداق هایی را که از نظریه بازیها در کنترل مواد مخدر استفاده کرده است مثال بزنم می توانم به کشور هلند و به تازگی اروگوئه و امریکا در مورد حشیش و بولیوی در مورد برگ کوکا اشاره کنم.
اولین کشوری که در این زمینه وارد عمل شد هلند است؟
بله از همه قدیمیتر هلند است. در کشور هلند میزان اعتیاد به مواد کاهش پیدا نکرده است اما میزان جرائم مرتبط با مواد نسبت به گذشته کمتر شده است. و البته با آزادسازی مواد ارزشافزودهای که از فروش مواد مخدر به جیب قاچاقچیان و مافیای مواد مخدر میرفت، تحت عنوان مالیات به خزانه عمومی دولت وارد میشود.
به نظر شما آزادسازی مواد مخدر در ایران امکانپذیر است؟ من فکر میکنم اگر دولت بخواهد چنین اقدامی انجام دهد با مقاومتهای زیادی روبهرو میشود و البته نرخ اعتیاد هم بهواسطه قانونی شدن مواد مخدر افزایش مییابد.
به نظر من هم اگر آزاد شود در ابتدا به خاطر قانونی شدن مواد مخدر میزان مصرف ان در کشور افزایش پیدا میکند. البته من هم موافق آزادسازی بیقیدوشرط مواد مخدر نیستم. من در صحبتهایم هم گفتم که مواد مخدر باید به صورت محدود و مشروط در کشور مورد استفاده قرار گیرد اما با نظارت دولت. تا بتوانیم مدتی اثرات آزادسازی ان را در جامعه مشاهده کنیم و بعد تصمیم بگیریم که کدام روش بهتر است. وقتی داروی جدیدی ساخته میشود آن دارو ابتدا روی گروه اندکی تست میشود و اگر نتیجه داد مورد استفاده قرار میگیرد.
البته استفاده مشروط و محدود از مواد مخدر در سال 1357 با طرح تریاک کوپنی یکبار اجرایی شده است و در حال حاضر هم همین شربت تریاکی که به معتادان داده میشود به نوعی همین طرح است. پس شاید بتوان گفت که در حال حاضر هم به صورت محدود و مشروط از مواد مخدر در کشور استفاده میشود.
فکر میکنید آزاد شدن مشروط و محدود مواد مخدر در کشور چه نتیجهای به دنبال داشته باشد؟
من این سیاست را در راستای کاهش آسیب میدانم. من هم موافق نیستم که آزادسازی بهیکباره اتفاق بیفتاد چون قطعاً نتایج منفی خواهد داشت. به نظر من باید از رویکردهای رفرمیستی استفاده شود و تغییرات تدریجی و کوچک در شرایط آزمایشگاهی اتفاق بیفتد. ما برای اینکه این الگو را در کشور امتحان کنیم هم باید به شرایط بومی کشور خودمان توجه کنیم و دلیل ندارد که از هلندیها یا بولیوی تبعیت کنیم. ما باید به این نکته توجه کنیم که در حال حاضر توزیع مواد مخدر چقدر زیرزمینی شده، چه میزان ارزشافزوده ایجاد میکند و چه کسانی نان مواد مخدر را میخوردند؛ مثلاً من و شما هم نان مواد مخدر را میخوریم.
وقتی برنامهریزی میکنیم باید به این نکته توجه کنیم که برنامهای که برای اعتیاد کارگر عسلویه میریزیم باید با برنامه جوان بیکار سر چهارراهها متفاوت باشد. چون ذات و دلیل اعتیاد این دو گروه با هم متفاوت است. یکی مصرف میکند و تولید ارزشافزوده میکند و دیگری فقط مصرفکننده است. در کشوری مانند هلند، وقتی حشیش غیرقانونی قانونی میشود، جرائم حوزه مواد مخدر کاهش پیدا میکند اما در ایران مسئله کمی متفاوتتر است. درصورتیکه قرار باشد هرگونه آزادسازی در زمینه مواد مخدر در کشور اتفاق بیفتد باید بر اساس شرایط بومی کشور باشد.
آیا در ایران ارزیابی در حوزه اقداماتی که برای کنترل وضعیت مواد مخدر در کشور انجام میشود، صورت میگیرد؟
جستهگریخته ارزیابیهایی انجام میشود اما مشکل آنها هم این است که ارزیابی به طور مستقیم یا غیرمستقیم توسط همان ارگانی که طرح را اجرا کرده است انجام میشود بنابراین طبیعی است که نتایج سوگیرانه است.
به نظر شما همکاری بین سازمانی میان ارگانهایی که در زمینه مواد مخدر مسئولیت دارند چگونه است؟ آیا حلقههای مختلف این زنجیر خود به هم چفتوبست شده است؟ اگر پاسخ منفی است مشکل را در کجا میبینید؟
سازمانها تظاهر میکنند که همکاری بین بخشی خوبی شکل گرفته است اما با توجه به سالهای زیادی که کار میدانی در این حوزه انجام دادهام، به نظر من همکاریای وجود ندارد. بگذارید برایتان یک مثال بزنم. زنی را در نظر بیاورید که هم مواد استفاده میکند و هم تنفروش است. فرض کنید سازمان مردم نهادی این زن را راضی کرده است تا از DIC استفاده کند و از آنجا خدمات دریافت کند. یکی از خدماتی هم که به این زن داده میشود، کاندوم است تا اگر احتمالاً این زن مبتلا به ایدز بود و به دیگرانی که با انها ارتباط برقرار میکند و چنین بیماری ای دارند، انتقال انجام نشود. این زن یک بار وقتی در حال خروج از DICاست توسط نیروی انتظامی به جرم دستفروشی و اعتیاد دستگیر میشود. سؤالی دارم، در چنین شرایطی همکاری بین بخشی دقیقاً کجاست؟ با این وضعیت گاهی نه تنها همکاری بین بخشی صورت نمیگیرد بلکه سازمانها و نهادها جلوی فعالیت دیگری را هم میگیرند و اصطلاحاً چوب لای چرخش میگذارند.
نبود همکاری بین بخشی چه مشکلاتی میتواند ایجاد کند؟
گاهی دستگاهها کاملاً ضد هم عمل میکنند؛ مثلاً یکی از دستگاهها برای کاهش آسیب به معتادان خدمات ارائه میکند، اما نیروی انتظامی در کارش دخالت میکند و مثلاً معتادی را که در DIC در حال متادون درمانی است دستگیر میکند. هر دو این سازمانها بودجه دولتی دارند اما عملکردش بهگونهای است که اقدامات و خدمات یکدیگر را خنثی میکنند و در عمل فقط بودجه به هدر میرود. این خسارتها اصلاً خسارتهای کمی نیست؛ و البته خسارتبارتر این است که باوجوداینکه میدانیم این اقدامات در خلاف جهت هم و خنثیکننده سازمانهای دولتی چیزی جز دور ریختن پول و انرژی نیست، این روند باز هم ادامه دارد.
به نظر شما سازمانهای مردمنهاد چقدر در کاهش آسیب و درمان میتوانند نقش داشته باشند؟ آیا از این سازمانهای مردمی به درستی بهره برده میشود؟ آیا دولت به عملکرد سازمانهای مردمنهاد بها میدهد و از انها حمایت میکند؟
قطعاً نه. سازمانهای مردمنهاد ظرفیت خیلی بالایی دارند اما متأسفانه دولت نتوانسته است از این ظرفیت استفاده کند.
اما صرفنظر از اینکه سازمانها چه مقدار توانستهاند از ظرفیت سازمانهای مردمنهاد بهره ببرند و اینکه سازمانهای مردمنهاد چقدر موفق عمل کردهاند، نکتهای وجود دارد که بسیار جالب است. سازمانهای مردمنهاد فعال در حوزه مواد با الگوبرداری از انجمن الکلیهای گمنام NAراهاندازی شد و فلسفه وجودیاش هم اخلاق محور است و از کلیسا نشأتگرفته است. اصطلاح پاکی که برای معتادان در حال بهبودی بهکاربرده میشود نشان از این اخلاقگرایی دارد. بنابراین اولین مداخلههای جامعه مدنی در حوزه اعتیاد با فلسفه اخلاق محور بوده است. با این توصیف وقتی این سازمانهای مردمی تصمیم میگیرند که در حوزه کاهش آسیب هم وارد عمل شوند و در آنجا هم خدماترسانی انجام دهند، عملکردشان با فلسفه وجودی که داشتهاند در تناقض قرار میگیرد.
در مدل NA معتادان در کمپها مصرف مواد را کنار میگذارند؛ یعنی بدون اینکه هیچ دارویی مصرف کنند بهیکباره سبک زندگی خود را تغییر میدهد و پرهیز مداری را انتخاب میکنند بهاصطلاح تلاش میکنند پاک زندگی کنند. این شیوه اخلاق مدار است؛ اما ذات برنامههای کاهش آسیب غیراخلاقی است. وقتی به یک معتاد سرنگ یا کاندوم داده میشود؛ یعنی استفاده از مواد یا رابطه نامشروع جنسی او به رسمیت شناخته میشود. مثالی که در مورد خانم معتاد و تنفروش زدم را به یاد بیاورید. در ان مثال پلیس خود را نگهبان فلسفه اخلاق محور میداند. از نظر او چون استفاده از مواد و داشتن رابطه نامشروع غیراخلاقی است با فردی که مرتکب این خطاها شده برخورد میکند. ان جی او یی هم که در زمینه کاهش آسیب فعال است و البته بودجهاش را هم از دولت میگیرد فلسفه غیراخلاقی و حقوق بشری را پرچمداری میکند. در چنین شرایطی واقعاً ورود سازمانهای مردمنهاد در این حوزه با تناقض همراه است. شاید بتوان اینگونه این تناقض را توضیح داد که باید بین دو امر اخلاقی یا اخلاقیتر و غیراخلاقی یا غیراخلاقیتر انتخاب صورت گیرد.
بگذارید من مثالی برای شما بزنم فرض کنید خیری میخواهد گوسفندی را قربانی کند و به یک موسسه خیریه یا سازمان مردمنهاد هدیه کند. چون جامعه ما مذهبی و اخلاق مدار است قطعاً او ترجیح میدهد که این گوسفند را به یک موسسه خیریه که در حوزه کودکان بیسرپرست فعالیت میکند اهدا کند تا سازمان مردمی که در حوزه کاهش آسیب اعتیاد و زنان تنفروش فعالیت دارد. حرف من این است که در جامعهای که رویکرد اخلاق محور بر ان حاکم است سازمانهای مردم نهادی که در حوزه کاهش آسیب فعالیت میکنند باید حواسشان باشد که جامعه با آنها همدل و همراه نیست و آنها قادر نخواهند بود که منابع اجتماعی چندانی جذب کنند درحالیکه یک سازمان غیردولتی که درزمینهٔ کودکان یا بیماران سرطانی فعالیت میکند میتواند انواع و اقسام حمایتهای اجتماعی و مادی را دریافت کند و مردم با انها همدل و همسو هستند. با این اوصاف به این نتیجه میرسیم که برنامههای کاهش آسیب در ایران با حمایتهای دولتی انجام میشود و اگر یک روز دولت تصمیم بگیرد که بودجه آن را قطع کند و یا دیگر در این حوزه وارد نشود عملاً برنامههای کاهش آسیب تعطیل خواهد شد. همانطوری که در 8 سال گذشته حمایتهای دولتی برای کاهش آسیب کاهش پیدا کرد و به دنبال ان هم این برنامهها کمتر اجرایی شد و تأثیرات منفی هم به دنبال داشت.
منظور شما این است که اگر حمایتهای دولتی از برنامههای کاهش آسیب صورت نگیرد، حمایتهای مردمی هم وجود ندارد و عملاً این برنامهها تعطیل میشود؟
دقیقاً. جامعه اخلاق محور با برنامهها کاهش آسیب همسو نیست. موسسه یتیمپروری حامی فراوان دارد اما موسسهای که به معتادان خدماترسانی کند، در چنین جامعهای حامیای ندارد. افکار عمومی چنین جامعهای معتاد را آدم بیکار و بیخاصیت و خطرناکی میدانند که در وضعیتی که برایش به وجود آمده کاملاً مقصر است بنابراین دلشان نمیخواهد پولی برای او خرج کنند تا او همچنان به اشتباهاتش ادامه دهد و پول انها را به باد بدهد درحالیکه فکر میکنند با کمک به یک کودک بیسرپرست به او کمک میکنند تا آیندهاش را بسازد و فردی موفق باشد.
به نظر شما برنامههای کاهش آسیب تا چه میزان میتواند در کنترل وضعیت مواد مخدر در کشور مؤثر باشد؟
اگر برنامه کاهش آسیب را علاوه بر دادن سرنگ و کاندوم،معادل با متادون درمانی تعریف کنیم به نظر من این شیوه تاکنون بسیار مؤثر بوده؛ اما چرا؟ با متادون درمانی نهتنها جلوی آسیب مواد مخدر و افزایش بیماریهایی مانند ایدز و هپاتیت گرفته میشود بلکه بخشی از اقتصاد زیرزمینی مواد مخدر هم علنی میشود و دولت بر آن نظارت پیدا میکند و آن را مدیریت میکند. بنابراین با این شیوه هیچ کاری هم که نکرده باشیم مطابق نظریه بازیها حداقل بهعنوان یک بازیگر وارد صحنه شدهایم و در اقتصاد آن سهمی پیدا کرده ایم.
گفتوگو از: مرضيه نوري