اتفاقات مدارس دهه 60 با این روزها خیلی فرق میکند. آن روزها تمام هم و غم دانشآموزان این بود که جوراب سپید به پا کنند و انگشتری نقرهای بر دست. وقتی در کلاس بیهوا باز میشد و خانم ناظم با اخمهای درهم خود وارد کلاس میشد، قلب خیلی از دانش آموزان به تپش میافتاد. انگار که برایشان آخر دنیا بود. خانم ناظم زیر چشمی تک تک دانش آموزان را زیر نظر داشت و با صدای بلند داد میزد کیفها روی میز. دانشآموزان هم آب دهانشان را قورت میدادند و با دستانی لرزان کیفشان را از زیر نیمکت بیرون میکشیدند. کسی جرأت نداشت حتی کنار دستیاش را نگاه کند. خیلیها که آینه، انگشتر و دستبند همراه داشتند خوب میدانستند که امروز از نگاه غضب آلود ناظم در امان نیستند چرا که داشتن آینه در مدرسه گناهی نابخشودنی بود. اما حالا دانش آموزان نگرانیهای دیگری دارند، آنها نه دلهره آینه را دارند و نه از داشتن دستبند و انگشتر ترس چندانی به دل راه میدهند. حالا با این صحبتهایی که مسئولان میکنند، به نظر میآید برخی از همین دانش آموزان در لابه لای کتاب و کیف و دفترشان قرص یا مواد مخدر داشته باشند. نمیخواهیم بگوییم اینها مشتیاند نمونه خروار و دل خانوادهها را خالی کنیم و بگوییم همه مدرسهها پر از این سنخ دانش آموزان هستند. میخواهیم بگوییم این آدمها هستند و نفس میکشند و نمیتوان منکرشان شد. هر چند که اندک باشند موضوعی که حالا معاون فرهنگی ستاد مبارزه با مواد مخدر هم بر آن تأکید میکند و میگوید مدیران مدرسه و مسئولان تعلیم و تربیت باید هر چه سریعتر اقدامات پیشگیرانه را در مدارس کشور اجرایی کنند.
آن روز دم غروب، قدم زدن در کوچه پس کوچههای این شهر دلم را پر از غم کرده بود و فکرم را مشغول. کسی فکر نمیکند که برخی دانش آموزان امروزی زیر نگاه سایر بچههای کلاس مواد مصرف کنند و به همکلاسیهای خود آموزش بدهند. درست در چند قدمی روزنامه پارکی است که برخی از همین قماش نوجوانان دبیرستانی، دور هم جمع میشوند و از تجربیات روزمره خود حرف میزنند و بلند بلند میخندند و پایش بیفتد دعوا میکنند. در این جمع، همه دانشآموز هستند؛ دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدارس در خانههایشان ناهار را میخورند و ساعتی پای تلویزیون و رایانه سرشان را گرم میکنند و در ساعتهای پایانی عصر به پارکهای نزدیک خانههایشان میآیند تا از اتفاقات درون مدرسه بگویند؛ یا حتی از تجربه رفتارهای پرخطری که برای خیلی هاشان نشانه
شجاعت است!
همین چند روز پیش وقتی گذرم به پارکی نزدیک روزنامه افتاد نوجوانانی را دیدم که روی چمنهای پارک نشسته و با صدای بلند از مخدر «ال اس دی» حرف میزدند. برایم تازگی داشت که چطور میشود این نوجوانان آنقدر با صدای بلند همدیگر را به مصرف مخدر دعوت کنند. از میان نوجوانان کم سن و سال که رد میشدم، میشنیدم آنان از تجربه شب گذشتهشان حرف میزدند. صحبت از «گل»، «بنگ»، قرصهای «الاسدی» و... موضوعی که حالا مسئولان ستاد مبارزه با مواد مخدر هم مهر تأیید بر آن میزنند.
به گزارش پایگاه خبری اعتیاد (ادنا) ، پرویز افشار معاون کاهش تقاضا و توسعه ستاد مبارزه با مواد مخدر در این باره میگوید: «نرخ و میزان اعتیاد در بین دانش آموزان اگرچه هنوز اندک است اما همین مقدار اندک هم بسیار نگرانکننده و هشدار دهنده است. این موضوع هم بدان علت است که نظام تعلیم و تربیت ما درباره اعتیاد دانشآموزان چه بسا برنامهای ندارد. برخی مدیران موضوع پیشگیری از مواد مخدر در مدارس را فراموش کردند. بر اساس آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر بیش از 70 درصد از دانشجویان سیگاری مصرف سیگار را از دوران مدرسه آغاز کردهاند.»
دانش آموز معتاد نداریم!
سالها قبل بود که وزیر آموزش و پرورش دولت دهم اعلام کرد: «دانشآموز معتاد نداریم و اصلاً دانشآموزی که معتاد باشد که دیگر دانشآموز نیست.» البته نگاه مسئولان آموزش و پرورش به اعتیاد دانشآموزان در دولتهای مختلف، تفاوت چندانی ندارد و تقریباً در همه دورهها پاسخ یکسان است. انگار مدیران ارشد نهاد آموزش و پرورش هیچگاه نخواستهاند در این زمینه سخن چندانی بگویند. در این سو برخی دختران و پسران شهر کاری به کار مسئولان و خبرهای منتشر شده و غیرقابل نشر ندارند. آنها در شب نشینیها و دورهمیهایشان از موضوعاتی حرف میزنند که برخی مسئولان تعلیم و تربیت بارها آن را نفی کردهاند. پسران از میهمانیهای شبانه سخن میگویند و دختران هم درسهایشان را نصفه و نیمه رها میکنند و از چیزهایی حرف میزنند که تصورش سخت است. امید و فرهاد در یک مدرسه درس نمیخوانند. اما همسن هستند و در یکپارک با هم آشنا شدند.
امید از وقتی که در سن راهنمایی بود تفننی سیگار میکشید اما حالا که دوم دبیرستان است رو به مواد مخدر آورده است. او هر روز عصر با فرهاد در پشت این پارک «گل» میزند. خانوادهاش اما فکر میکنند که او سیگار میکشد و برای ترک سیگار او را به چند کلینیک درمان سیگار هم بردهاند. اما نتیجهای در بر نداشته است.
مدیر و معاون مدرسه اما نمیدانند که «امید» چه مخدرهایی را تجربه کرده است. «امید» هنوز پشت لبش سبز نشده است، کلاه لبه دارش را پس و پیش بر سر گذاشته است، کنار فرهاد نشسته است و خودش میگوید: «برخی وقتها که دلم میگرفت، سیگار میکشیدم، اما حالا «گل» تمام زندگیم شده، خیلی وقتها که پول ندارم با چند تا از دوستانم جمع میشویم و به ساقی مواد زنگ میزنیم تا برایمان «گل» بیاورد.»
از او میپرسم آیا الکل هم تاکنون مصرف کرده یا دوستانش به الکل هم گرایشی دارند؟ ادعا میکند: «الکل برای ما مثل ساندیس
میماند!»
سیگار و فندکش را از جیباش در میآورد و آهی میکشد و میگوید: «دلم نمیخواست اینجوری رفتار کنم. این پارک مرا خراب کرد. فقط «گل» نیست. «شیشه» و «کوکایین» هم کشیده ام و انواع و اقسام قرصها را هم خوردهام. مغزم دیگر کار نمیکند.
فرهاد در طول صحبت آرام و قرار نداشت. به قول امید «عملش» گویا دیر شده است. تلفن در دستش بود و تند تند شماره چند توزیعکننده مواد مخدر که به وی ساقی میگوید را میگرفت. ساقی اما یا تلفنش خاموش بود یا در دسترس آنها نبود.
فرهاد سال سوم هنرستان است و میخواهد مهندس معمار شود اما رؤیای دیگری هم دارد.
او هر روز عصرها به این پارک میآید و پشت چمنهای پارک با دوستانش «گل» میزند و البته برخی وقتها با تلفن، مزاحم تلفنی این و آن هم میشود. خودش میگوید وقتی که خوب نشئه میشود روی چمنهای پارک دراز میکشد و موزیک راک گوش میدهد.
میگوید: «دوم راهنمایی بودم که سیگاری شدم. وارد دبیرستان شدم «گل» و «حشیش» استفاده کردم و حالا علاوه بر آنها برخی وقتها ترامادول نیز مصرف میکنم. مازیار سوم دبیرستان است و مدرسه اش در منطقه غرب تهران است. علوم تجربی میخواند، مدام پکی به سیگارش میزند و میگوید: «گل دیگر از مد افتاده است.»
او هم بر این باور است که در مدرسه شان تعدادی از دانشآموزان مواد مصرف میکنند. اولش میگویند فقط سیگار میکشند ولی بعد کمکم شروع میکنند به فهرست کردن موادمخدری که در سالهای گذشته مصرف کردهاند.
آنها خودشان را معتاد نمیدانند ولی قیافههایشان و حرفهایشان و دندانهای زرد و لبهای سیاهشان چیز دیگری میگوید.
اینها بخشی از واقعیت در فضای شماری از نوجوانان است هر چند تعداد آنان اندک باشد ولی باید این مخاطره را جدی گرفت اما فقط بخشی از واقعیت. گفتن ندارد که شاید بسی بیش از این تعداد، دانشآموزانی هستند که سرشان به دنیای دانش و آموختن گرم است اما غفلت از آن پاره تلخ واقعیت، همواره مخاطرات فراوانی داشته است.
در پارک که قدم بزنی، پایپ، فندک و حتی سوزن را در دست زن و مرد و پیر و جوان میبینی. با یک نگاه میفهمند که غریبهای و به حضورت در پارک مشکوک میشوند. جلو میآیند، سؤال میکنند که چه کارداری و دنبال چه کسی یا چه چیزی هستی؟
اینها را مریم دانشآموز سوم دبیرستانی میگوید. او دانشآموز مدرسهای در شرق تهران است. اخمهایش را در هم میکند و از این شکایت دارد که چرا در پارکها پسرها راحتتر از دخترها سیگار میکشند. دستش را داخل جیب مانتوی مشکیاش میکند، سیگارش را روی زمین میاندازد و جفت پا روی چمنها مینشیند.
حرفهای او اما متفاوتتر از حرفهای امید و فرهاد است. از او میپرسم بیشترین دغدغه فکری شما در مدرسه چه موضوعهایی است و کلاً راجع به چه موضوعاتی حرف میزنید؟ میگوید: ««گل»، «مهمونی» و مسائل عاطفی.»
از ستاره میپرسم که مدیر و معاون مدرسه درباره مهارتهای زندگی برای دانشآموزان حرف نمیزنند؟ روسری اش را به عقب میبرد و موهایش را جمع و جور میکند و با لبخند میگوید: «نه، اصلاً مدیران و معاونان ما فقط برایشان این مهم است که ابروی کسی برداشته نشود یا گوشی به مدرسه نیاوریم. خانم، ما میترسیم به دستشویی مدرسه برویم. ناظم ما اینها را میداند اما برایش مهم نیست. دلم میخواهد زودتر درس و مدرسه تمام شود.»
نوجوانان این روزها انگار فکر و ذهنشان با نوجوانان دهه قبل فرق میکند. موضوعی که دکتر اکبر محسنی روانشناس بر این نکته تأکید میکند و میگوید: «نوجوانان امروز غیر قابل پیشبینی شدهاند این هم به علت افزایش شبکههای مجازی در کشور است که حجم بالایی از اطلاعات را به نوجوانان انتقال میدهند. البته نوجوانان امروز هنوز یاد نگرفتهاند که اوقات فراغت خود را چگونه بگذرانند.»
قیمتهای متفاوت برای این نوجوانان
بعضی از دانش آموزان این شهر مواد خوب را از بد تشخیص میدهند و قیمتش را دارند. آنها اگر درس و مشق را نمیشناسند، مواد را خوب میشناسند. این تصویر تلخ و تیره، معلوم است که شامل همه دانشآموزان ما نمیشود. اکثریت دانش آموزان سرشان به درس و جزوه و کتاب گرم است. این را ازدحام کتابخانهها و مراکز آمادگی کنکور گواهی میدهد. ماجرا این است که هوشیار باشیم تا تعداد اندک دانشآموزان خلافکار، زیاد نشوند. موضوعی که افشار بر آن تأکید میکند و میگوید: «تغییر الگوی مصرف مواد مخدر در بین دانش آموزان موضوع نگران کنندهای است. یک درصد از جمعیت دانشآموزی کشور اعتیاد دارند که از این میزان هم 40درصدشان شیشه مصرف میکنند. مسئولان تعلیم و تربیت باید هشیار باشند که تعداد این دانشآموزان بیشتر نشود.»
وی میگوید: «ستاد مبارزه با مواد مخدر 5/5 میلیارد تومان بودجه مصوب برای پیشگیری از اعتیاد به مدارس اختصاص میدهد که امیدواریم مسئولان آموزش و پرورش این بودجه را واقعاً به درستی صرف پیشگیری از اعتیاد کنند! به نظر میرسد مسئولان تعلیم و تربیت باید یک بازبینی در برنامههای پیشگیرانهشان داشته باشند و سیاست انکار به هیچ عنوان کارساز نیست. آنان باید سیاست پیشگیری را جایگزین انکار کنند.»
چه باید کرد؟
منبع : روزنامه ایران
هدی هاشمی